markPostAsRead(9812);
البته! در اینجا ترجمهی فارسی متن عربی به صورت واژه به واژه آورده شده است:
—
پس تبسم کرد خندان از گفتارش در حالی که متعجب بود. سپس به سرعت به سوی قومش رفت. پس گفت: آیا نزد شما چیزی هست که به پیامبر خدا هدیه دهیم؟ گفتند: و چه اندازه چیزی داریم که به او هدیه دهیم! به خدا قسم نزد ما جز یک شاخه کوچک نیست. گفت: خوب است؛ آن را به من بدهید. پس آن را به او دادند و او آن را به دهانش گرفت و به راه افتاد و آن را میکشید. پس خدا به باد دستور داد و آن را حمل کرد. و او آمد در حالی که انسانها و جنها و دانشمندان و پیامبران را بر روی فرش میشکافت. تا اینکه در مقابل او قرار گرفت. سپس آن شاخه کوچک را از دهانش در کف دست او گذاشت. و شروع به گفتن کرد: آیا ندیدی که ما به خدا از آنچه دارد هدیه میدهیم؟ و اگرچه او از آن بینیاز است، ولی آن را میپذیرد. و اگر به بزرگی به اندازه قدرش هدیه داده میشد، دریا و ساحلش در برابر آن کم میآوردند. ولی ما به کسی که دوستش داریم هدیه میدهیم. پس او از ما راضی میشود و انجامدهنده آن را سپاس میگوید. و این نیست مگر از بخشندهای که کارهایش بزرگوارانه است. وگرنه در ملک ما چیزی که مانند آن باشد نیست. پس به او گفت: خداوند در شما برکت دهد. پس آنها با آن دعا سپاسگزارترین و پرجمعیتترین مخلوقات خدا شدند. و ابن عباس گفت: پیامبر (ص) از کشتن چهار جانور نهی کرد: هدهد، صرد، مورچه و زنبور عسل. ابو داود آن را روایت کرده و ابو محمد عبدالحق آن را صحیح دانسته و از حدیث ابوهریره نیز روایت شده است. و قبلاً در سوره اعراف آمده است. پس مورچه سلیمان را ستود و به بهترین چیزی که میتوانست گفت که آنها نمیفهمند اگر شما را خرد کنند. و آنها این کار را از روی عمد انجام نمیدهند. پس از آنها ستم را نفی کرد. و به همین دلیل از کشتن مورچه و هدهد نهی شده است. چون هدهد راهنمای سلیمان به سوی آب و فرستاده او به سوی بلقیس بود. و عکرمه گفت: خداوند بدی سلیمان را از هدهد دور کرد چون او به والدینش نیکی میکرد. و به صرد، صوام نیز گفته میشود. و از ابوهریره روایت شده که گفت: اولین کسی که روزه گرفت صرد بود. و هنگامی که ابراهیم (ع) از شام به سوی حرم برای ساختن خانه خارج شد، آرامش و صرد با او بودند. پس صرد راهنمای او به سوی مکان و آرامش اندازهگیر او بود. و هنگامی که به آن مکان رسید، آرامش بر جایگاه خانه قرار گرفت و ندا داد و گفت: ای ابراهیم، به اندازه سایهام بساز. و قبلاً در سوره اعراف دلیل نهی از کشتن قورباغه و در سوره نحل نهی از کشتن زنبور عسل آمده است. و سپاس خداوند را.
دوم: حسن خواند: (لا يحطمنكم) و از او نیز (لا يحطمنكم) و از او و از ابورجاء نیز (لا يحطمنكم). و حطم به معنای شکستن است. حطمته حطماً یعنی آن را شکستم و خرد کردم. و تحطیم به معنای خرد کردن است. و آنها نمیفهمند، ممکن است حالتی از سلیمان و لشکریانش باشد و عامل در حال، شما را خرد میکند. یا حالتی از مورچه باشد و عامل “قالت” یعنی او این را در حال غفلت لشکریان گفت. مانند گفتن تو: من برخاستم در حالی که مردم غافل بودند. یا حالتی از “مورچهها” نیز باشد و عامل “قالت” به این معنا که: و مورچهها نمیفهمند که سلیمان گفتارشان را میفهمد. و در این دوری هست و بعداً خواهد آمد.
سوم: مسلم از حدیث ابوهریره از رسول خدا (ص) روایت کرده که: مورچهای پیامبری از پیامبران را گزید، پس او دستور داد که روستای مورچهها را بسوزانند، پس خداوند به او وحی کرد: آیا چون مورچهای تو را گزید، ملتی از ملتها را که تسبیح میگفتند نابود کردی؟ و در راهی دیگر: پس چرا فقط یک مورچه؟ دانشمندان ما گفتند: گفته میشود این پیامبر موسی (ع) بود و او گفت: پروردگارا، آیا اهل روستایی را به خاطر گناهانشان عذاب میکنی در حالی که در میان آنها افراد مطیع نیز هستند؟ پس گویا خداوند خواست این را به او نشان دهد، پس گرمایی بر او مسلط کرد تا به درختی پناه برد تا از سایهاش بهرهمند شود، و نزدیک آن روستای مورچهها بود، پس خواب بر او غلبه کرد، و هنگامی که لذت خواب را احساس کرد، مورچهای او را گزید و او را ناراحت کرد، پس آنها را با پای خود مالید و نابودشان کرد، و آن درخت را که خانههایشان نزدیک آن بود سوزاند، پس خداوند به او عبرتی نشان داد: وقتی مورچهای تو را گزید، چگونه بقیه را به عذاب دچار کردی؟ خداوند میخواهد به او یادآوری کند که عذاب از سوی خداوند فراگیر است و برای مطیع رحمت و پاکی و برکت میشود و برای گناهکار شر و عذاب. و بر این اساس در این حدیث چیزی که نشاندهنده کراهت یا ممنوعیت کشتن مورچه باشد وجود ندارد. چون هر که تو را آزار دهد، دفع او از خودت برای تو جایز است، و هیچکس از مخلوقات خداوند محترمتر از مؤمن نیست، و برای تو جایز است که او را با کشتن یا زدن به اندازه دفع کنی، پس چگونه است درباره حشرات و جانورانی که برای تو رام شدهاند و بر آنها مسلط شدهای، پس اگر تو را آزار دهند، کشتن آنها برای تو جایز است. و از ابراهیم روایت شده: هر چه از مورچهها تو را آزار دهد، آن را بکش. و گفتار او: آیا فقط یک مورچه؟ نشاندهنده این است که هر که آزار دهد، آزار میبیند و کشته میشود، و هرگاه کشتن برای سود یا دفع ضرر باشد، نزد دانشمندان اشکالی ندارد. و به طور کلی مورچه را گفت و آن مورچهای که گزیده بود را از دیگران جدا نکرد؛ چون مقصود قصاص نبود؛ چون اگر قصاص میخواست میگفت: آیا فقط مورچهای که تو را گزید؟ ولی گفت: آیا فقط یک مورچه به جای مورچه؟ پس بیگناه و گناهکار را شامل شد، تا بداند که میخواست او را به خاطر پرسشش از پروردگار درباره عذاب اهل روستایی که در میان آنها مطیع و گناهکار بودند متوجه کند. و گفته شده: این پیامبر در شرع خود عذاب حیوان را با سوزاندن جایز میدانست؛ به همین دلیل خداوند او را به خاطر سوزاندن تعداد زیادی مورچه سرزنش کرد نه به خاطر اصل سوزاندن. آیا نمیبینی گفتار او: پس چرا فقط یک مورچه؟ یعنی چرا فقط یک مورچه را نسوزاندی. و این برخلاف شرع ماست، چون پیامبر (ص) از عذاب دادن با آتش نهی کرده است. و گفت: هیچکس جز خداوند با آتش عذاب نمیدهد. و همچنین کشتن مورچه در شرع آن پیامبر جایز بود؛ چون خداوند او را به خاطر اصل کشتن مورچه سرزنش نکرد. و اما در شرع ما، از حدیث ابن عباس و ابوهریره نهی از آن آمده است. و مالک کشتن مورچه را مکروه دانسته مگر اینکه ضرر داشته باشد و نتوان آن را جز با کشتن دفع کرد. و گفته شده: خداوند این پیامبر را سرزنش کرد چون برای خودش با نابود کردن جمعیتی که یکی از آنها او را آزار داده بود انتقام گرفت، و بهتر بود صبر و گذشت میکرد؛ ولی برای پیامبر پیش آمد که این نوع برای بنیآدم آزاردهنده است، و حرمت بنیآدم از حرمت دیگر حیوانات غیرناطق بیشتر است، پس اگر فقط این نظر را داشت و انتقامجویی طبیعی به آن اضافه نمیشد، سرزنش نمیشد. و خداوند داناتر است. ولی چون انتقامجویی که از سیاق حدیث مشخص بود به آن اضافه شد، سرزنش شد.
چهارم: گفتار او: آیا چون مورچهای تو را گزید، ملتی از ملتها را که تسبیح میگفتند نابود کردی؟ این نشاندهنده این است که تسبیح به گفتار و نطق است، همانطور که خداوند درباره مورچهها خبر داد که برای آنها سخن گفتن است و سلیمان (ع) آن را فهمید – و این معجزهای برای او بود – و از گفتارش تبسم کرد. این نشاندهنده واضحی است که مورچهها نطق و گفتار دارند، ولی هر کسی آن را نمیشنود، بلکه فقط کسانی که خداوند برایشان عادت را شکسته است، مانند پیامبر یا ولی. و ما این را انکار نمیکنیم چون آن را نمیشنویم؛ چون عدم درک، دلیل بر عدم وجود مدرک در خودش نیست. سپس انسان در خودش گفتار و کلامی مییابد ولی آن را نمیشنود مگر اینکه با زبانش سخن بگوید. و خداوند عادت را برای پیامبر ما محمد (ص) شکست و سخن نفس را از کسانی که با خودشان صحبت میکردند به او شنواند و به آنها خبر داد که در دلشان چیست، همانطور که بسیاری از امامان ما در کتابهای معجزات پیامبر (ص) نقل کردهاند؛ و همچنین برای بسیاری از اولیای خداوند که خداوند آنها را گرامی داشته، چنین اتفاقی افتاده است. و پیامبر (ص) به این اشاره کرد وقتی گفت: در میان امت من محدثانی هستند و عمر از آنهاست. و این معنی قبلاً در تسبیح جمادات در سوره اسراء آمده است که تسبیح به زبان و گفتار است نه تسبیح به حالت. و سپاس خداوند را.
پنجم: گفتار خداوند: پس تبسم کرد خندان از گفتارش. و ابن السمیقع خواند: “ضحکا” بدون الف، و منصوب است به عنوان مصدر با فعل محذوف که “تبسم” به آن اشاره میکند، گویا گفت: خندید خندیدن، این نظر سیبویه است. و نزد غیر سیبویه منصوب است به خود “تبسم” چون به معنای “خندیدن” است. و هر که خواند: ضاحکا، منصوب است به عنوان حال از ضمیر در “تبسم”. و معنی آن این است که تبسم به اندازه خندیدن است؛ چون خندیدن تبسم را در بر میگیرد، و تبسم کمتر از خندیدن است و ابتدای آن است. گفته میشود: بسم (با فتح) یبسم بسماً فهو باسم و ابتسم و تبسم، و مبسم به معنای دهان است مانند مجلس از جلس یجلس، و مرد مبسام و بسام: کسی که زیاد تبسم میکند، پس تبسم ابتدای خندیدن است. و خندیدن به معنای ابتدا و پایان است، جز اینکه خندیدن نیاز به بیشتر از تبسم دارد، پس اگر زیاد شود و انسان خود را کنترل نکند، قهقهه گفته میشود. و تبسم خندیدن پیامبران (ع) در بیشتر موارد است. و در صحیح از جابر بن سمره روایت شده و به او گفته شد: آیا با پیامبر (ص) همنشین میشدی؟ گفت: بله، زیاد؛ او از جای نمازش که صبح یا غدا در آن نماز میخواند برنمیخاست تا خورشید طلوع کند، و وقتی خورشید طلوع می�کرد، برمیخاست، و آنها صحبت میکردند و به موضوعات جاهلیت میپرداختند و میخندیدند و تبسم میکردند. و در آن از سعد روایت شده که گفت: مردی از مشرکان مسلمانان را سوزانده بود، پس پیامبر (ص) به او گفت: تیراندازی کن، پدر و مادرم فدایت! پس تیری بدون نوک برای او انداختم و پهلویش را زدم، پس افتاد و عورتش آشکار شد، پس رسول خدا (ص) خندید تا نواجذش را دیدم. پس او (ص) در بیشتر حالاتش تبسم میکرد. و همچنین در حالات دیگر میخندید، خندهای بالاتر از تبسم و کمتر از خندهای که اللهوات در آن آشکار شود. و در موارد نادر هنگام تعجب زیاد، گاهی میخندید تا نواجذش آشکار میشد. و دانشمندان از زیاد خندیدن نهی کردهاند؛ همانطور که لقمان به پسرش گفت: ای پسر، از زیاد خندیدن بپرهیز چون قلب را میمیراند. و از حدیث ابوذر و دیگران مرفوعاً روایت شده است. و خندیدن پیامبر (ص) تا آشکار شدن نواجذش وقتی سعد آن مرد را تیراندازی کرد و به او اصابت کرد، فقط از خوشحالی به خاطر اصابت تیر بود نه به خاطر آشکار شدن عورتش؛ چون او (ص) از این منزه است.
ششم: هیچ اختلافی میان دانشمندان نیست که همه حیوانات فهم و عقل دارند. و شافعی گفت: کبوتر عاقلترین پرنده است. ابن عطیه گفت: و مورچه حیوانی هوشیار، قوی و بسیار بوینده است که ذخیره میکند و خانهها میسازد و دانه را به دو نیم میشکافد تا نروید، و گشنیز را به چهار قسمت میشکافد؛ چون اگر به دو نیم شود، میروید، و در سال نیمی از آنچه جمع کرده را میخورد و بقیه را برای آینده نگه میدارد. ابن عربی گفت: و اینها ویژگیهای علوم نزد ماست، و مورچهها به خاطر خلقت خداوند آن را درک کردهاند. استاد ابوالمظفر شاهنور اسفرایینی گفت: و بعید نیست که حیوانات حدوث جهان و حدوث مخلوقات و یگانگی خداوند را درک کنند؛ ولی ما از آنها نمیفهمیم و آنها از ما نمیفهمند، و وقتی ما آنها را میطلبیم و آنها از ما فرار میکنند، به خاطر جنسیت است.
گفتار خداوند: و پروردگارم گفت: مرا بر آن بدار که شکر نعمتهایی که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتی به جای آورم و کار شایستهای انجام دهم که آن را میپسندی. پس “أن” مصدری است. و “أوزعنی” یعنی مرا بر آن الهام کن. و اصل آن از “وزع” است، گویا گفت: مرا از آنچه خشمآور است بازدار. و محمد بن اسحاق گفت: اهل کتاب گمان میکنند که مادر سلیمان همان زن اوریا است که خداوند داود را با او آزمایش کرد، یا اینکه پس از مرگ شوهرش، داود با او ازدواج کرد و سلیمان (ع) را به دنیا آورد. و در این باره در سوره صاد بیشتر توضیح خواهد آمد انشاءالله.
و مرا با رحمتت در میان بندگان صالحت وارد کن. یعنی همراه بندگانت، به نقل از ابن زید. و گفته شده: معنی
فتبسم ضاحكا من قولها متعجبا ثم مضت مسرعة إلى قومها ، فقالت : هل عندكم من شيء نهديه إلى نبي الله ؟ قالوا : وما قدر ما نهدي له ! والله ما عندنا إلا نبقة واحدة . قالت : حسنة ; ايتوني بها . فأتوها بها فحملتها بفيها فانطلقت تجرها ، فأمر الله الريح فحملتها ، وأقبلت تشق الإنس والجن والعلماء والأنبياء على البساط ، حتى وقعت بين يديه ، ثم وضعت تلك النبقة من فيها في كفه ، وأنشأت تقول :
ألم ترنا نهدي إلى الله ماله وإن كان عنه ذا غنى فهو قابله ولو كان يهدى للجليل بقدره
لقصر عنه البحر يوما وساحله ولكننا نهدي إلى من نحبه
فيرضى به عنا ويشكر فاعله وما ذاك إلا من كريم فعاله
وإلا فما في ملكنا ما يشاكله
فقال لها : بارك الله فيكم ; فهم بتلك الدعوة أشكر خلق الله وأكثر خلق الله . وقال ابن عباس : نهى النبي صلى الله عليه وسلم عن قتل أربع من الدواب : الهدهد والصرد والنملة والنحلة ; خرجه أبو داود وصححه أبو محمد عبد الحق وروي من حديث أبي هريرة . وقد مضى في ( الأعراف ) . فالنملة أثنت على سليمان وأخبرت بأحسن ما تقدر عليه بأنهم لا يشعرون إن حطموكم ، ولا يفعلون ذلك عن عمد منهم ، فنفت عنهم الجور ; ولذلك نهي عن قتلها وعن قتل الهدهد ; لأنه كان دليل سليمان على الماء ورسوله إلى بلقيس . وقال عكرمة : إنما صرف الله شر سليمان عن الهدهد لأنه كان بارا بوالديه . والصرد يقال له الصوام . وروي عن أبي هريرة قال : أول من صام الصرد ولما خرج إبراهيم عليه السلام من الشام إلى الحرم في بناء البيت كانت السكينة معه والصرد ، فكان الصرد دليله على الموضع والسكينة مقداره ، فلما صار إلى البقعة وقعت السكينة على موضع البيت ونادت وقالت : ابن يا إبراهيم على مقدار ظلي . وقد تقدم في ( الأعراف ) سبب النهي عن قتل الضفدع وفي ( النحل ) النهي عن قتل النحل . والحمد لله .
الثانية : قرأ الحسن : ( لا يحطمنكم ) وعنه أيضا ( لا يحطمنكم ) وعنه أيضا وعن أبي رجاء : ( لا يحطمنكم ) والحطم الكسر . حطمته حطما أي كسرته وتحطم ; والتحطيم التكسير ، وهم لا يشعرون يجوز أن يكون حالا من سليمان ، وجنوده ، والعامل في الحال يحطمنكم . أو حالا من النملة والعامل ” قالت ” أي قالت ذلك في حال غفلة الجنود ; كقولك : قمت والناس غافلون . أو حالا من ” النمل ” أيضا والعامل ” قالت ” على أن المعنى : والنمل لا يشعرون أن سليمان يفهم مقالتها . وفيه بعد وسيأتي .
الثالثة : روى مسلم من حديث أبي هريرة عن رسول الله صلى الله عليه وسلم : أن نملة قرصت نبيا من الأنبياء فأمر بقرية النمل فأحرقت فأوحى الله تعالى إليه أفي أن قرصتك نملة أهلكت أمة من الأمم تسبح وفي طريق آخر : فهلا نملة واحدة . قال علماؤنا : يقال إن هذا النبي هو موسى عليه السلام ، وإنه قال : يا رب تعذب أهل قرية بمعاصيهم وفيهم الطائع . فكأنه أحب أن يريه ذلك من عنده ، فسلط عليه الحر حتى التجأ إلى شجرة مستروحا إلى ظلها ، وعندها قرية النمل ، فغلبه النوم ، فلما وجد لذة النوم لدغته النملة فأضجرته ، فدلكهن بقدمه فأهلكهن ، وأحرق تلك الشجرة التي عندها مساكنهم ، فأراه الله العبرة في ذلك آية : لما لدغتك نملة فكيف أصبت الباقين بعقوبتها ! يريد أن ينبهه أن العقوبة من الله تعالى تعم فتصير رحمة على المطيع وطهارة وبركة ، وشرا ونقمة على العاصي . وعلى هذا فليس في الحديث ما يدل على كراهة ولا حظر في قتل النمل ; فإن من آذاك حل لك دفعه عن نفسك ، ولا أحد من خلقه أعظم حرمة من المؤمن ، وقد أبيح لك دفعه عنك بقتل وضرب على المقدار ، فكيف بالهوام والدواب التي قد سخرت لك وسلطت عليها ، فإذا آذاك أبيح لك قتله . وروي عن إبراهيم : ما آذاك من النمل فاقتله . وقوله : ألا نملة واحدة دليل على أن الذي يؤذي يؤذى ويقتل ، وكلما كان القتل لنفع أو دفع ضرر فلا بأس به عند العلماء . وأطلق له نملة ولم يخص تلك النملة التي لدغت من غيرها ; لأنه ليس المراد القصاص ; لأنه لو أراده لقال ألا نملتك التي لدغتك ، ولكن قال : ألا نملة مكان نملة ; فعم البريء والجاني بذلك ، ليعلم أنه أراد أن ينبهه لمسألته ربه في عذاب أهل قرية وفيهم المطيع والعاصي . وقد قيل : إن هذا النبي كانت العقوبة للحيوان بالتحريق جائزة في شرعه ; فلذلك إنما عاتبه الله تعالى في إحراق الكثير من النمل لا في أصل الإحراق . ألا ترى قوله : فهلا نملة واحدة أي هلا حرقت نملة واحدة . وهذا بخلاف شرعنا ، فإن النبي صلى الله عليه وسلم قد نهى عن التعذيب بالنار . وقال : لا يعذب بالنار إلا الله . وكذلك أيضا كان قتل النمل مباحا في شريعة ذلك النبي ; فإن الله لم يعتبه على أصل قتل النمل . وأما شرعنا فقد جاء من حديث ابن عباس وأبي هريرة النهي عن ذلك . وقد كره مالك قتل النمل إلا أن يضر ولا يقدر على دفعه إلا بالقتل . وقد قيل : إن هذا النبي إنما عاتبه الله حيث انتقم لنفسه بإهلاك جمع آذاه واحد ، وكان الأولى الصبر والصفح ; لكن وقع للنبي أن هذا النوع مؤذ لبني آدم ، وحرمة بني آدم أعظم من حرمة غيره من الحيوان غير الناطق ، فلو انفرد له هذا النظر ولم ينضم إليه التشفي الطبعي لم يعاتب . والله أعلم . لكن لما انضاف إليه التشفي الذي دل عليه سياق الحديث عوتب عليه .
الرابعة : قوله : أفي أن قرصتك نملة أهلكت أمة من الأمم تسبح مقتضى هذا أنه تسبيح بمقال ونطق ، كما أخبر الله عن النمل أن لها منطقا وفهمه سليمان عليه السلام – وهذا معجزة له – وتبسم من قولها . وهذا يدل دلالة واضحة أن للنمل نطقا وقولا ، لكن لا يسمعه كل أحد ، بل من شاء الله تعالى ممن خرق له العادة من نبي أو ولي . ولا ننكر هذا من حيث أنا لا نسمع ذلك ; فإنه لا يلزم من عدم الإدراك عدم المدرك في نفسه . ثم إن الإنسان يجد في نفسه قولا وكلاما ولا يسمع منه إلا إذا نطق بلسانه . وقد خرق الله العادة لنبينا محمد صلى الله عليه وسلم فأسمعه كلام النفس من قوم تحدثوا مع أنفسهم وأخبرهم بما في نفوسهم ، كما قد نقل منه الكثير أئمتنا في كتب معجزات النبي صلى الله عليه وسلم ; وكذلك وقع لكثير ممن أكرمه الله تعالى من الأولياء مثل ذلك في غير ما قضية . وإياه عنى النبي صلى الله عليه وسلم بقوله : إن في أمتي محدثين وإن عمر منهم . وقد مضى هذا المعنى في تسبيح الجماد في ( الإسراء ) وأنه تسبيح لسان ومقال لا تسبيح دلالة حال . والحمد لله .
الخامسة : قوله تعالى : فتبسم ضاحكا من قولها وقرأ ابن السميقع : ” ضحكا ” بغير ألف ، وهو منصوب على المصدر بفعل محذوف يدل عليه ” تبسم ” كأنه قال ضحك ضحكا ، هذا مذهب سيبويه . وهو عند غير سيبويه منصوب بنفس ( تبسم ) لأنه في معنى ” ضحك ” ومن قرأ : ضاحكا فهو منصوب على الحال من الضمير في ( تبسم ) . والمعنى تبسم مقدار الضحك ; لأن الضحك يستغرق التبسم ، والتبسم دون الضحك وهو أوله . يقال : بسم ( بالفتح ) يبسم بسما فهو باسم وابتسم وتبسم ، والمبسم الثغر مثل المجلس من جلس يجلس ورجل مبسام وبسام : كثير التبسم ، فالتبسم ابتداء الضحك . والضحك عبارة عن الابتداء والانتهاء ، إلا أن الضحك يقتضي مزيدا على التبسم ، فإذا زاد ولم يضبط الإنسان نفسه قيل قهقه .والتبسم ضحك الأنبياء عليهم السلام في غالب أمرهم . وفي الصحيح عن جابر بن سمرة وقيل له : أكنت تجالس النبي صلى الله عليه وسلم ; قال : نعم كثيرا ; كان لا يقوم من مصلاه الذي يصلي فيه الصبح – أو الغداة – حتى تطلع الشمس فإذا طلعت قام ، وكانوا يتحدثون ويأخذون في أمر الجاهلية فيضحكون ويبتسم . وفيه عن سعد قال : كان رجل من المشركين قد أحرق المسلمين ، فقال له النبي صلى الله عليه وسلم : ارم فداك أبي وأمي قال فنزعت له بسهم ليس فيه نصل فأصبت جنبه فسقط فانكشفت عورته ، فضحك رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى نظرت إلى نواجذه . فكان عليه السلام في أكثر أحواله يتبسم . وكان أيضا يضحك في أحوال أخر ضحكا أعلى من التبسم وأقل من الاستغراق الذي تبدو فيه اللهوات . وكان في النادر عند إفراط تعجبه ربما ضحك حتى بدت نواجذه . وقد كره العلماء منه الكثرة ; كما قال لقمان لابنه : يا بني إياك وكثرة الضحك فإنه يميت القلب . وقد روي مرفوعا من حديث أبي ذر وغيره . وضحك النبي صلى الله عليه وسلم حتى بدت نواجذه حين رمى سعد الرجل فأصابه ، إنما كان سرورا بإصابته لا بانكشاف عورته ; فإنه المنزه عن ذلك صلى الله عليه وسلم .
السادسة : لا اختلاف عند العلماء أن الحيوانات كلها لها أفهام وعقول . وقد قال الشافعي : الحمام أعقل الطير . قال ابن عطية : والنمل حيوان فطن قوي شمام جدا يدخر ويتخذ القرى ويشق الحب بقطعتين لئلا ينبت ، ويشق الكزبرة بأربع قطع ; لأنها تنبت إذا قسمت شقتين ، ويأكل في عامه نصف ما جمع ويستبقي سائره عدة . قال ابن العربي : وهذه خواص العلوم عندنا ، وقد أدركتها النمل بخلق الله ذلك لها ; قال الأستاذ أبو المظفر شاهنور الإسفراييني : ولا يبعد أن تدرك البهائم حدوث العالم وحدوث المخلوقات ; ووحدانية الإله ، ولكننا لا نفهم عنها ولا تفهم عنا ، أما أنا نطلبها وهي تفر منا فبحكم الجنسية .
قوله تعالى : وقال رب أوزعني أن أشكر نعمتك التي أنعمت علي وعلى والدي وأن أعمل صالحا ترضاه ف ” أن ” مصدرية . و أوزعني أي ألهمني ذلك . وأصله من وزع فكأنه قال : كفني عما يسخط . وقال محمد بن إسحاق : يزعم أهل الكتاب أن أم سليمان هي امرأة أوريا التي امتحن الله بها داود ، أو أنه بعد موت زوجها تزوجها داود فولدت له سليمان عليه السلام . وسيأتي لهذا مزيد بيان في سورة ( ص ) إن شاء الله تعالى .
وأدخلني برحمتك في عبادك الصالحين أي مع عبادك ، عن ابن زيد . وقيل : المعنى في جملة عبادك الصالحين
No results available
No results available
عالی0%
خیلی خوب0%
خوب0%
نسبتا خوب0%
دوست ندارم0%
No results available
No results available
از شما که در نظر دارید با کمک مالی خود، به فعالیت های سازمان غیرانتفاعی ایکس مسلم کمک کنید، صمیمانه سپاسگزاریم.
ایکس مسلم، یک سازمان غیرانتفاعی است که با هدف آزادی کشور عزیز ما از خرافات اسلامی، در میان هموطنان خود که در سراسر جهان زیست میکنند، فعالیت می کند. ما معتقدیم که اسلام دینی خشونتزا، تروریست پرور و زن ستیز است. ما تلاش می کنیم تا این پیام را به گوش جهانیان برسانیم و به مسلمانانی که به حقوق بشر ارزش قائل هستند، کمک کنیم تا با تفکر مستقل و خردمندانه، به باورهای خود بنگرند.
آزادی، توانایی انسان در انتخاب مسیر زندگی خود است. آزادی انتخاب، آزادی اندیشه، آزادی بیان، آزادی حرکت، آزادی تجمع، آزادی اعتراض، آزادی از شکنجه، آزادی از تبعیض، همه و همه از ابعاد مختلف آزادی هستند. آزادی، شرط لازم برای زندگی انسانی است. انسان بدون آزادی، نمیتواند به شکوفایی و رشد خود برسد. آزادی، به انسان اجازه میدهد تا استعدادها و تواناییهای خود را پرورش دهد، به دنبال اهداف خود برود و در جامعه مشارکت کند.